افغانستانتحلیل

در دنیایی که عاشق تجربه‌های تازه است، به تعهد و تکرار پناه ببرید(۲)

پیت دیویس
منبع: ترجمان
بخش(۲)
وقتی این گونه‌ی جدید قهرمانان تحسینم را برانگیختند، کم‌کم قدر چهره‌های متفاوتی را که از دوران کودکی می‌شناختم دانستم، چهره‌هایی که در اواخر نوجوانی‌ام چندان قدرشان را نمی‌دانستم. «معلم‌های باحال» رفته‌رفته از خاطراتم محو شدند -حتی اسم بعضی از آن‌ها را به یاد نمی‌آورم- اما آن‌هایی که آهسته و پیوسته پیش می‌رفتند در خاطراتم ماندگار شدند.

آقای بالو، از صحنه‌گردانانِ هراس‌آور و سرپرست رباتیک مدرسه‌ی ما بود که فرقه‌ای دانش‌آموزی از عاشقان تعمیرکاری و مهندسی ساخته بود. او قسمتی از مدرسه را پر کرده بود از پروژه‌های نیمه‌کاره، فناوری‌های مربوط به دهه‌های مختلف و دستیارانی از بین دانش‌آموزان وفادار، که ملبس به تی‌شرت‌های مشکی‌‌رنگ یک‌دست بودند. بیشتر بچه‌های مدرسه، از جمله خود من، کمی از او می‌ترسیدیم -واهمه داشتیم از اینکه به پر و پایش بپیچیم یا، حتی بدتر، چیزی را بشکنیم. اما راز شیوه‌ی آموزشی او هم در همین بود. اگر می‌خواستید جسارت به خرج دهید و سر از کارش دربیاورید، هر مهارت فنی‌ای که بلد بود به شما یاد می‌داد.

یک بار با دوستانم ویدیویی خنده‌دار برای برنامه جُنگ مدرسه ساختم. آقای بالو آن را دید و به من گفت «از کادربندی هیچ‌چیز سرت نمی‌شود». گفت ویدیویی که ساخته‌ای هنوز در حدی نیست که بتوان به جمعیتی نشان داد. معلم‌های دیگرم، خوشحال از این‌که دانش‌آموزشان چیزی ساخته است، همیشه از فیلم‌سازی‌ام در دوره‌ی نوجوانی بسیار تعریف و تمجید می‌کردند. اما آقای بالو فرق می‌کرد. او تاکید می‌کرد که اگر قرار است وارد حرفه‌ای بشوی، باید خودت را در آن زبردست کنی. یادم می‌آید اعتراض می‌کردم که خیلی به من سخت می‌گیرد.

شیوه‌ی بالو مزایا و معایبی داشت. یک بار هم ایده‌ی ساخت یک محل همایش بتنی داخل حیاط مدرسه به سرم زد. همه‌ی معلمان می‌گفتند این ایده مسخره‌ای است؛ اصلا می‌دانی از چه چیز مسخره‌ای حرف می‌زنی؟ اما وقتی موضوع را به آقای بالو گفتم، اصلا از این ایده جا نخورد. گفت اگر نرم‌افزار مهندسی اتوکد را یاد بگیرم و نقشه اولیه را طراحی کنم، کمکم خواهد کرد تا از طرحم دفاع کنم. معلم واقعی یعنی این: از شما زیاد کار می‌کشد، ولی اگر به یادگیری متعهد شدید، او هم به شما متعهد می‌شود.

کلاس‌ پیانو را با خانم گاتلی برداشتم، کسی که چهار دهه‌ی تمام را روی صندلی کنار پیانوی بزرگش در اتاق نشیمن خود در خیابان اوک استریت سر کرد. وقتی دیگر دوستانم از این کلاس به آن کلاس می‌رفتند، هربار یک یا دو سال، و هر آهنگی که دل‌شان می‌خواست یاد می‌گرفتند (آهنگ «یک‌هزار مایل» اثر ونِسا کارلتون و «ساعت‌ها» اثر کُلدپلِی ترانه‌های محبوب دوران ما بودند)، خانم گاتلی ازمد افتاده بود. موضوع فقط این نبود که هنر‌جویانش مجبور بودند گام‌های موردنظرش را یاد بگیرند و موسیقی کلاسیک اجرا کنند. وقتی با خانم گاتلی کلاس برمی‌داشتید، برای پیوستن به یک تجربۀ غرقگی کامل ثبت نام می‌کردید که بزرگ‌تر از پیانو -و بزرگ‌تر از خودتان- بود.

مجاز نبودید که به‌صورت هفتگی در کلاس ثبت‌نام کنید؛ باید تقویم کامل گاتلی را با همه هنرجویان دنبال می‌کردید. دوره شامل تک‌نوازی پاییزی، کنسرت کریسمس، جشنواره سونات کوتاه و تک‌نوازی ژوئن می‌شد، و هر یک از این رویدادها گردهمایی‌های مخصوص خودش را داشت که طی آن همۀ هنرجویان با هم آماده می‌شدند. باید تاریخچۀ پیانو، تفاوت دوره‌ی باروک با دوره رومانتیک و روش درست تعظیم‌کردن در پایان اجرا را یاد می‌گرفتید.

همچنین نمی‌توانستید دوره را ترک کنید. یک بار، در دوره متوسطه، از خانم گاتلی پرسیدم می‌توانم یک سال مرخصی بگیرم؟

پاسخ داد: «فکر می‌کنم بتوانی. اما اینجا واقعاا کسی یک سال مرخصی نمی‌گیرد.»

بالاخره دوازده سال از عمرم را در دنیای گاتلی گذراندم. درنتیجه، چیزهای زیادی غیر از پیانو در اتاق نشیمن خانم گاتلی یاد گرفتم. فهمیدم که تماشای دانش‌آموزان قدیمی‌ که آهنگی ناممکن را اجرا می‌کردند، چه حسی دارد و سرانجام یاد گرفتم خودم هم آن را اجرا کنم. ازآنجاکه خانم گاتلی خیلی‌وقت بود مرا می‌شناخت، آنقدر بینش و اقتدار داشت که عمیق‌تر از معلم‌های دیگر راهنمایی‌ام کند،‌ مثلا یک بار به من گفت: «تو در زندگی کمی تند می‌روی؛ شاید اگر آهسته‌تر حرکت کنی احساس بهتری داشته باشی.» وقتی پدرم فوت کرد، برای خانم گاتلی آنقدر مهم بود که به مراسم خاکسپاری‌ آمد؛ پدرم سال‌های سال در کنسرت‌هایش شرکت کرده بود. نمی‌توان چنین درسی را از یک معلم تک‌دوره‌ای آموخت که اجازه می‌دهد در اولین جلسه، آهنگ «یک‌هزار مایل»‌ را اجرا کنید و به محض این‌که خسته شدید دوره را ترک کنید.

اخبار مرتبط

Back to top button