افغانستانزنان و حقوق بشرگزارش ویژه

رویای شکست خورده‌ی فرزانه؛ «یک تنه مقابل خواست خانواده‌ام ایستادم».

سینا
بیان‌نیوز
این تصویر یک دانش‌آموز است. تصویری از یک کل؛ تصویری که حرف‌ها برای گفتن دارد. فرزانه (اسم مستعار) دانش‌آموز صنف دهم مکتب است. یکی از میلیون‌ها دختر دانش‌آموز، بازمانده از آموزش و تحصیل. فرزانه می‌گوید بر اساس گاه‌شمار نزدیک به ۵۰۰روز است که مکتب نرفته‌است.

او می‌گوید با شروع هر هفته، بالای تپه‌ی پشت خانه‌‌اش بلند می‌شود و به از آن‌جا به مکتب می‌بیند و روزهای گذشته را به خاطر می‌آورد. خنده‌های هم‌کلاسی‌هایش یادش می‌آید. زنگ مکتب یادش می‌آید و جلسه‌ی انشا. درس و میز و کتاب.

یکی از روزهای سرد زمستان است. دمای حرارت بیش از منفی۳۶ درجه است. می‌بینم فرزانه از بین برف‌ها می‌گذرد و می‌رود بالای تپه و از آن‌جا به مکتب چشم می‌دوزد. به دروازه‌ی بسته‌ مکتب‌. دروازه‌ی که معلوم نیست چه زمانی باز شود. از طرز نگاه او می‌توان فهمید که تاهنوز امید در دل او نمرده است با آن‌که بارها ناامیدش کرده‌اند.

می‌پرسم اگر دروازه‌های مکتب هم‌چنان بسته بمانند، آن وقت چه کار می‌کند، گزینه‌ی بعدی چه خواهد بود؟

فرزانه با شنیدن این پرسش، گلویش را بغض می‌گیرد و چشم‌هایش پر از اشک‌ می‌شود: «حتی تصورش هم قشنگ نیست. چه رسد به این‌که واقعن این اتفاق رخ بدهد.

ممکن آن وقت خودم با دست‌هایم خودم به زندگی‌ام پایان دهم». فرزانه لحظه‌ای توقف می‌کند. اشک‌ روی گونه‌هایش را پاک می‌کند و ادامه می‌دهد: « شب و روز در دل دعا می‌کنم که هرچه زودتر این روزهای سگی تمام شوند. بگذرد این بدبختی ها و تمام شود زشتی‌ها. آرزو می‌کنم که یکی از همین‌ روزها از خواب بیدار شوم و ببینم که دروازه‌های مکتب‌ها باز شده‌اند و با هزار امید و اشتیاق دوباره برگردیم سر کلاس، ممکن آن‌روز از راه برسد و آن وقت دیگر فرزانه‌ی در کار نباشد».

فرزانه، فرزند بزرگ خانواده است و به‌قول خودش در این یک سال و چندماه یک تنه مقابل تصمیم خانواده‌اش ایستاده است:« پس از این‌که مکتب‌ها به روی ما [دختران] بسته شدند، چندین بار خانه‌ی ما خواستگار آمد. با آن‌که فشارها از طرف پدر و عموهایم زیاد بود، من اما پا در یک موزه کردم که می‌خواهم درس بخوانم و در آینده داکتر شوم. خواستگارها که دیدند من تن ده خواسته‌ی آنان نیستم، بی‌خیال من شدند». فرزانه می‌خندد و ادامه می‌دهد: «مرغ من یک پا دارد». خنده‌اش زود از روی لب‌هایش محو می‌شود و می‌پرسد: آینده‌ی ما چه خواهد شد؟ تا چه زمانی این وضعیت ادامه خواهد داشت؟ پرسش‌هایی که هیچ کسی پاسخ آن‌را نمی‌داند.

Related Articles

Back to top button