مسئلهشناسی در حقوق عمومی(۳)
ساختار حقوقی مناسب در افغانستان(۱)
بیاننیوز
گرفتهشده از صفحه رسمی فیسبوک عبدالعلی محمدی، استاد دانشگاه
پیش از بیان موضوع و طرح مباحث مربوط، تذکر دو نکته لازم دانسته میشود:
1. مسئله چیست که برای حل آن بایستی سراغ ساختار حقوقی مناسب برویم؟ از دید این قلم، مسئله اصلی و بنیادی، مشارکت عادلانه اقوام در ساختار دولت و نظام سیاسی است.
2. توجه و تمرکز بر ساختار حقوقی قدرت، چنان ذهن و ضمیر اهل سیاست و حتی اهل علم و قلم را به خود معطوف نموده است که، بدون توجه به ساختار واقعی قدرت، شکلگیری مدینه فاضله را تنها در پرتو آن و مطابق فهم خود، ممکن میشمارند.
بنا براین، با توجه به مسئله اصلی و با درنظرداشت ساختار واقعی قدرت، پرسش مطرح این است که چه نوع ساختار حقوقی در افغانستان لازم و مناسب است؟
در پاسخ به اين پرسش، با توجه به انواع مختلفی از نظریات و نظامهای سیاسی رایج در جهان و با عنایت به تحولات و اوضاع نابسامان سیاسی کشور، ممکن است دیدگاههای متفاوت و حتی متضادی بیان شود و هرکسی برای پاسخی که به این پرسش میدهد، دلايل و توجیهاتی هم ارائه نمايد.
یکی از پاسخهای آشنا به این پرسش، #فدرالیسم است که از جانب برخی افراد و گروهها به عنوان راهحل بحران و نسخه شفابخش دردهای مزمن جامعه افغانی قلمداد و ارائه میگردد؛ در کل مدعیان و مدافعان فدرالیسم در افغانستان به این قرار قابل دستهبندی میباشند:
1. عوامفریبانی که بدون هیچگونه مطالعه و ارزیابی علمی، تنها با تحریک احساسات مردم و در ظاهر، با شعار مبارزه با سلطه پشتون، از فدرالیسم سخن میگویند.
2. خیالپردازان خنثی که از آن به عنوان توبهنامه سیاسی استفاده میکنند و با جلب توجه مردم در صدد کتمان بیعرضگی و پنهان نمودن بیمایگی خود هستند.
3. سیاستورزانی که از فدرالیسم به عنوان اهرم فشار و ابزار چانهزنی سیاسی استفاده میکنند.
4. رهبرانی که به فدرالیسم به عنوان یک راهحل موثر برای تامین عدالت اجتماعی مینگریستند و برای تحقق آن، از توان و امکانات لازم هم برخوردار بودند.
در یک جمعبندی میتوان گفت که از این میان، دیدگاه دو دسته سوم و چهارم، قابل مطالعه میباشد و دو ادعای دیگر، درخور توجه نیست. اما مشکل اینجاست که دسته چهارم بنا به دلایلی از جمله مخالفت یا عدم همسویی گروه حاکم وقت، فرصت مساعد برای تحقق این خواست را از دست دادند و امروز، با گذشت سه دهه، طرح موضوع فدرالیسم با این روایت، بازگویی یک آرمانِ همراه با حسرت و اندوه است و بس؛ گذشت آن زمانی که آنسان گذشت و آسان گذشت! آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت!
امروزه، داعیهدار اصلی اين روایت، 28 سال است که زیر خروارها خاک آرمیده و همپیمان او، نیز هزاران کیلومتر دورتر، زندگی در تبعید را تجربه و تمرین میکند. به همین ترتیب، استفاده ابزاری از فدرالیسم در تعاملات سیاسی؛ هرچند مطلوب است اما بدون پشتوانه منطقی موردنیاز، به تفنگ خالی میماند.
در مقابل، مخالفان فدرالیسم در افغانستان نیز در این سه دسته جای میگیرند:
1. تبارگرایانی که حفظ سلطه تباری را در تمرکزگرایی شدید در تمام عرصهها میبینند.
2. وطندوستان یا ملیگرایانی که تصور میکنند فدرالیسم موجب چندپارچگی و تجزیه کشور میگردد.
3. صاحبنظرانی که فدرالیسم را در افغانستان کنونی، فاقد زمینه و زمانه میدانند.
نگارنده از دسته سوم است؛ از دید من:
1. فدرالیسم افغانی فاقد مبنای منطقی است؛ عناصری چون قومیت، زبان، مذهب، جغرافیا یا آمیزهای از آنها نمیتواند مبنای منطقی و قابل دفاعی برای فدرالیسم در افغانستان باشد.
2. تجویز فدرالیسم تنها بر مبنای عامل قومیت، خطای بزرگ و استراتیژیک است که افغانستان را گرفتار گرداب بحرانهای حادتر و خطرناکتر از حال میکند و برخلاف مدعای برخی، نهتنها زمینهساز کاهش نفوذ و نفوس پشتون نمیشود بلکه باعث سربرآوردن چندین گروه قومی پشتونوش میگردد که هرکدام در جای خود، عامل انحصار و استبداد و نفی آزادی و برابری و بربادی عدالت اجتماعی خواهند شد.
3. واقعیت این است که بافت جامعه افغانی دارای ماهیت مشترک است و از این رو، فدرالیسم عامل تقویت شبکههای حمایت در دو سطح فدرال و ایالات(ملی و محلی) خواهد شد و در نتیجه، مسئله عدالت اجتماعی همچنان لاینحل باقی میماند. تصور اینکه قدرت در سایه فدرالیسم به افراد غیروابسته و جوانان مستعد خارج از شبکههای حمایت سپرده میشود، خیالی خام است.
4. افغانستان کشوری نيست که بتواند به مقتضای فدراليسم پاسخ مناسب دهد. دليل عمده اين مسئله نبود ظرفيت لازم برای دوگونگی همراه با يگانگی در چارچوب نظام فدرال است؛ نظام فدرال، حرکتی جمعگرايانه و نه واگرایانه است که بر اساس آن، واحدهای سياسی مستقل و کوچکی برای تبديل شدن به قدرتی بزرگ و يافتن جايگاهی شايسته در عرصه جهانی، به هم میپيوندند.
به عبارت ديگر، در نظام فدرال دو گرايش متضاد با هم آشتی داده میشوند: يکی علاقه به خودمختاری و ديگری، تمايل به تشکيل يک جامعه فراگير که تمام جماعات متمايز مايل به خودمختاری را در بر گيرد. درواقع، فدراليسم آميزهيی از دو نوع حاکميت خودمختار و مشترک بر مبنای تقسيم قدرت ميان حکومت مرکزی و محلی در قانون اساسی است. از اين منظر، دولت فدرال مرکب از دولتهای کوچکی است که میخواهند مستقل بمانند و در عين حال، ميزانی از حاکميت خود را به دولت مرکزی میسپارند و به اين طريق، در اعمال حاکميت دولت مرکزی و تحقق اراده آن مشارکت مینمايند.
5. نظر به اینکه افغانستان با واگراییهای بیشماری دست به گریبان است، در گام نخست و پيش از هرچيزی به مقتضای فدرالیسم به تعريف و تحکیم عوامل وحدت آفرين و انسجام بخشی نياز دارد که متمرکز بر يگانگی و يکگونگی باشد؛ هرگاه بدون دستیابی به این عوامل و تنها در واکنش به شکافها و واگراییهای قومی موجود، سراغ فدرالیسم برویم، به نابودی خود و سرزمین خود کمک میکنیم. اگر منصفانه و واقعبینانه به افغانستان و تحولات سیاسی آن نظر بیندازیم، زمینه واگرایی بسی بیشتر از همگرایی است و راه فروپاشی هموارتر دیده میشود. از این رو، فدرالیسم در افغانستان، احیاگر فئوداليسم خواهد شد؛ درست است که فدرالیسم و فئودالیسم دو تاسیس متمایزند، اما متناقض نیستند. نمو فدراليسم در زمین فئودالیسم، حاصلی جز فروپاشی و دوام تجربه زندگی قرن سیزدهمی نخواهد داشت.