آدمهایی مثل خانم گاتلی و آقای بالو -و چهرههایی مانند دوروتی دی، فرِد راجرز و مارتین لوتر کینگ جونیور- صرفاً مجموعهای تصادفی از انسانها نیستند. به این نتیجه رسیدهام که آنها عضو یک پادفرهنگ مشترکاند: پادفرهنگ تعهد. همۀ آنها با اقدام قاطع مشابهی به چیزهای خاصی متعهد میشوند، به مکانها و اجتماعات خاص، یا به جنبشها و حرفههای خاص، یا به نهادها و مردم خاص.
پیت دیویس
منبع: ترجمان
بخش پایانی
از اصطلاح «پادفرهنگ» استفاده میکنم چون فرهنگِ غالب امروزی ما را به چنین چیزی سوق نمیدهد. فرهنگ غالب ما را سوق میدهد به اینکه رزومۀ خود را پُر کنیم و پایبند جایی نشویم. ما را وادار میکند تا به مهارتهای انتزاعیای ارزش بدهیم که میتوان آنها را همهجا به کار برد، نه مهارتهای دستیای که به ما کمک میکنند فقط یک کار را بهخوبی انجام دهیم. فرهنگ غالب به ما میگوید دربارۀ هیچچیز زیاد احساساتی نشویم. به ما میگوید بهتر است محض احتیاط فاصلۀ خود را با هر چیز حفظ کنیم، چون ممکن است چوب حراج بخورد، واگذار شود، تحلیل برورد، یا [برعکس] کاراتر شود. از ما میخواهد چیزی را بیشازحد جدی نگیریم و، وقتی هم دیگران جدی نمیگیرند، تعجب نکنیم. مهمتر از همه، به ما میگوید دست خود را در انتخابهایمان باز بگذاریم.
انسانهایی که از آنها حرف میزنم یاغیاند. آنها عمر خود را به سرپیچی از این فرهنگ غالب سپری میکنند.
آنها شهروندند؛ خود را در قبال اتفاقاتی که برای جامعه میافتد مسئول میدانند. وطنپرستند؛ به محل زندگیشان و به همسایههای ساکن در آن عشق میورزند.
سازندهاند؛ ایدهها را در بلندمدت به واقعیت بدل میکنند.
ناظرند؛ بر نهادها و جوامع نظارت میکنند.
پیشهورند؛ به هنرهای دستی خود افتخار میکنند.
و همراهاند؛ برای مردم وقت صرف میکنند.
این افراد با چیزهای خاصی رابطه برقرار میکنند و، با مشغولشدن با چنین رابطهای برای مدتی طولانی، عشق خود را به آن نشان میدهند، یعنی با بستن درها و چشمپوشی از گزینههای دیگر بهخاطر این رابطه.
در روایتهای هالیوودی از شجاعت، معمولاً داستان در قالب «کشتن اژدها» بیان میشود: شخصیتی بد وجود دارد و لحظهای باشکوه که در آن شوالیۀ شجاع تصمیمی سرنوشتساز میگیرد تا همهچیزش را در راه کسب پیروزی برای مردم به خطر بیندازد. مردی را میبینیم که در برابر تانک ایستاده است یا سربازانی که به بالای تپه یورش میبرند یا یک نامزد انتخابات که در زمان مناسب نطقی عالی ایراد میکند.
اما درسی که از این قهرمانان دیرین آموختم این است که بیباکی در دنیا فقط این نیست. حتی مهمترین نوع دلاوری و رشادت که میتواند برای ما الگو باشد این نیست، چراکه بیشتر ما مجبور نیستیم در عمر خود با بسیاری از لحظات دراماتیک و سرنوشتساز مواجه شویم. بیشتر ما فقط زندگی روزمرۀ خود را داریم: صبح هر روز را عادی پشت سر میگذاریم، صبحی که در آن میتوانیم تصمیم بگیریم کاری را شروع کنیم یا به کاری ادامه بدهیم، یا کنارش بگذاریم. این چیزی است که معمولاً زندگی به ما میدهد: نه لحظات باشکوه و متهورانه، بلکه جریانی روان از لحظات کوچک و معمولی که باید از دل آنها برای خودمان معنا بیابیم.
قهرمانان پادفرهنگ تعهد -در طول روزها و سالهای پیدرپی- خود به رویدادهایی دراماتیک بدل شدهاند. و چندین اژدها سر راهشان ایستادهاند: ملال روزمره، حواسپرتی، و تردیدی که تعهد پایدار را تهدید میکند. در این میان، لحظات باشکوه این قهرمانها بیشتر به باغبانی شبیه است تا شمشیرزنی.