بیاننیوز
تام ویتکرافت در زندگینامهی خودنگاشتش با عنوان آذرخش در پارک سه شخصیتی دغلکار، چانهزنی بیرحم و شوهری بدقلق به نظر میآید. همسرش لنچن در دههی ۱۹۷۰ بهمدت هشت سال جدا از تام زندگی کرد، درست پس از دورهای که تام،به گفتهی خودش در زندگینامهاش، درمورد زندگی خانوادگیشان چندان مصمم و بااراده نبوده است. لنچن پسرش کوین و دو دخترش را با خود برد تا در نزدیکی مارکت هاربورو زندگی کنند. با اینکه بالاخره بین آنها آشتی برقرار شد، اما کوین بیشترِ دوران نوجوانیاش را جدا از پدرش که قهرمان جنگی بود گذراند. تام در نخستین سالهایی که کوین مشغول جمعآوری مجموعه بود، از او حمایت میکرد. ویتکرافت از پدر فقیدش چنین یاد میکند: «او فقط پدرم نبود، بلکه بهترین دوستم هم بود». تام در سال ۲۰۰۹ مُرد. هرچند تام شش فرزند دیگر غیر از کوین داشت، ولی او تنها ذینفع وصیتنامهی پدرش شد. حالا او دیگر با خواهران و برادرانش حرف نمیزند.
الکس پرستون، روزنامهنگار گاردین
منبع: ترجمان
بهراحتی نمیتوان گفت بازتاب قساوتی که در درون مصنوعات نازیها نهفته است تا چه اندازه علاقهمندان را برمیانگیزد تا برای خرید و فروش آنها چکوچانه بزنند. خریدوفروش اشیای عتیقهی دوران رایش سوم در کشورهای آلمان، فرانسه، اتریش، اسرائیل و مجارستان یا ممنوع است و یا مقررات سختگیرانهای دارد. هیچیک از خانههای بزرگِ حراج اشیای یادآور نازیها را به حراج نمیگذارد و شرکت ایبِی نیز بهتازگی فروش آنها را در سایت خود ممنوع کرده است. اما این کسبوکار با خریدوفروش اینترنتی و با علاقهی فزایندهی خریدارانی از روسیه، امریکا و کشورهای خاورمیانه رونق گرفته است، بزرگترین رقیب ویتکرافت یک خریدار مرموز و بینامونشان روس است.
مسلما دستیابی به ارقام دقیق آسان نیست، اما گردش معاملات سالانهی این بازار در دنیا بیش از ۳۰ میلیون پوند برآورد میشود. یکی از پربازدیدترین وبسایتها را دیوید ایروینگ، از منکران هولوکاست، میگرداند که در سال ۲۰۰۹ چوبدستی هیتلر را (که پیشتر مال فریدریش نیچه بود) به قیمت ۵۷۵۰ دلار فروخت. ایروین دستههای تار موی هیتلر را به قیمت صدوسی هزار پوند عرضه کرده است و میگوید درحالحاضر بهدنبال تایید اصالت استخوانهای سوختهای است که گفته میشود متعلق به هیتلر و [معشوقهاش] اِوا براون است. همچنین تب خریدوفروش اتومبیلهای دورهی رایش سوم بالا گرفته است – سال ۲۰۰۹، یکی از مرسدسهای هیتلر تقریبا به قیمت ۵ میلیون پوند فروخته شد. نسخهی امضاشدهی کتاب نبرد من بیستهزار پوند فروش میرود، درحالیکه سال ۲۰۱۱ سرمایهگذار ناشناسی مجلات ساوث آمریکنِ یوزف مِنگله [پزشک نازی و عضو اساس] را به قیمت سیصدهزار پوند خرید.
هرچه جنایتهای نازیها بیشتر به پستوی تاریخ میخزد، ظاهرا رقابتها برای بهچنگآوردن یادگاریهای تاریکترین فصل قرن بیستم بیشتر به شکست میانجامند. در بازار خریدوفروش یادگاریهای نازیها، دو تا از سه ایدئولوژی غالبِ این عصر – فاشیسم و کاپیتالیسم – با هم برخورد دارند، بهواسطهی ارزش مالی این اشیا که برای توجیه تملکشان استفاده میشود و قیمتهای فزایندهای که مجموعهدارها را در دامِ رقابتِ دیوانهوار برای بهدستآوردن اشیای نادر و طمعانگیز گرفتار میکند. به بیان هنری دیوید ثورو در کتاب والدن، «چیزهایی که مالکشان هستیم ممکن است مالک ما شوند»؛ درمورد ویتکرافت چنین حسی دارم -او ابتدا دست به ساختن یک مجموعه زد، اما خیلی زود همان مجموعه شروع کرد به ساختن شخصیت خودِ او.
اواخر سال گذشته برای بازدید از مجموعهی ویتکرافت به لسترشر رفتم. ویتکرافت در ایستگاه مارکت هاربورو به پیشوازم آمد، مردی که خستگی در چهرهاش نمایان بود. به من گفت «میخواهم مردم این چیزها را ببینند. راهی بهتر از این برای درک تاریخ نیست. من هم فقط یک نفرم و توانم حدی دارد». با فولکسواگنِ باریِ او، زیر سوسوی آفتاب زمستانی، از یک منطقۀ روستایی هموار گذشتیم. لباس پشمی و کفش کوهنوردی پوشیده بود، موهای پرپشتش از زیر کلاه تختش بیرون زده بود و خوشسیما و محبوب نشان میداد. ویتکرافت با لهجهی خاص میدلندزی با من حرف میزد و گهگاهی وسط حرفهایش خمیازهای میکشید. گفت خسته و کوفته است. شب تا دیروقت مشغول مرتبکردن و فهرستبندی مجموعهاش بوده و مدتی است به منطقهی کورنوال رفتوآمد دارد. آنجا قصد دارد تنها قایق اسبوتِ بهجامانده از نیروی دریایی آلمان نازی را با هزینۀ هنگفتی بازسازی کند. گفت احساس میکند از هر طرف او را به سمتی میکشند -از یک طرف، فشار پروژههای ترمیم و بازسازی، از طرفی مدیریت پیست دونینگتون پارک و مجموعۀ داراییهایش و از طرف دیگر چیزی که همیشه از یک مجموعهدار انتظار میرود، یعنی الگوبودن و کشف جواهری دیگر.
ویتکرافت بهتازگی برای نگهداری مجموعهاش دو انبار و دوازده کانتینر دیگر خریده است. مجموعهی ساختمانهای صنعتی او که در چندین جریب از زمینهای هموارِ لسترشر گسترده شده گویا جلوۀ دلمشغولی او بود -به همان اندازه درهمبرهم، پراکنده و تاریک. وقتی داشتیم به اولین انبار بزرگ ویتکرافت وارد میشدیم، یک لحظه عقب کشید، انگار از عظمتِ انباشتهی خود جا خورد. بسیاری از تانکهای پیشِ روی ما فرق چندانی با پوکههای زنگزده نداشتند که سالیان سال در بیابانهای شمال آفریقا یا در استپهای روسیه رها شده و تخریب شده بودند. آنها درون این انبارها به همدیگر تنه میزدند و برای جاگرفتن در آرایش کاروانهای اندوهبار در محوطۀ مجتمع تقلا میکردند. وقتی داشتیم از زیر برجک تانکها و از روی موشکهای وی۲ و اژدرهای زیردریاییِ یوبوت رد میشدیم، ویتکرافت گفت «تکتک اشیای این مجموعه ماجرایی دارند، ماجرای جنگ، سپس جنگهای بعدی و دستآخر ماجرای بازیابی و بازسازی. امروز این ماشین کل آن تاریخچه را در خود دارد.»