بیاننیوز
شاید این بیش از اندازه سادهانگاری به نظر آید. برخی از کسانی که دست به خشونت میزنند ممکن است بگویند که اعمالشان با انگیزهی اخلاقی بوده است. از کجا بدانیم که دروغ نمیگویند؟ شکی نیست که جورکردن توجیه اخلاقی وقتی انگیزهی اصلی فرد خودخواهی یا شرارت بوده اصلا دشوار نیست.
تاگه رای، نویسنده کتاب خشونت فضیلتمند
منبع: ترجمان
سوال خوبی است. ولی عجیب اینجاست که آسیب چندانی به آن تصویر کلی وارد نمیکند. آنچه باید به خاطر داشته باشیم این است که توجیهاتی که مرتکبینِ خشونت برای اعمالشان میآورند اطلاعات زیادی دربارهی اندیشههای اخلاقی جامعهشان به ما میدهد. اگر ری رایس، بازیکن فوتبال آمریکایی، در سال ۲۰۱۴ مدعی میشود که قبل از مشتزدنِ او نامزدش بوده که روی صورتش آبدهان انداخته و او را زده، برای این است که احساس میکند این حرفها جرمش را در چشم مردمی که برایش مهم هستند تقلیل میدهد. اگر برای مردم واقعا مهم است که حرف او راست است یا نه، پس حق با رایس است. بهانههایی که مرتکبین خشونت میآورند معیارهای اخلاقی کسانی را فاش میکند که از آنان فرجامخواهی شده است.
بیایید خلافش را تصور کنیم: فکر کنید که توجیههای اخلاقی همیشه جعلی هستند و هدف فقط خلاصشدن مرتکبین از دردسر است. اولین چیزی که متوجه میشوید این است که در این صورت چقدر کارشان را بد انجام خواهند داد. تصور کنید کسی مرتکب یک جنایت سنگدلانه شده و میخواهد از زندانرفتن خلاص شود. چه باید بگوید؟ قطعا نباید بگوید که آنچه انجام داده درست بوده یا سزای آن قربانی همین بوده است. اینکه احمقانه است. نه، باید از اساس وقوع آن رخداد را انکار کند، یا بگوید تصادفی بوده، یا آن روز از خود بیخود شده بود. مرتکبین جرم البته همیشه از این حرفها میزنند – در دادگاه. اما قبل از آنکه حقوقدانان فرصتی برای تطهیر به آنها بدهند، اغلب میتوانید آنان را در حال مباهاتکردن به کارشان نزد رفقا و همسایگانشان ببینید – یعنی افرادی که اصول اخلاقی مشترکی با آنها دارند.
فریب و خدعه دانستنِ توجیهات اخلاقیِ خشونت چنان کممعناست که لاجرم باید این توجیهات را تا حدی صادقانه قلمداد کنیم. اما این فکر بسیار آزاردهنده است. اگر بپذیریم این افرادِ خطرناک بر اثر باورهای واقعا اخلاقی تحریک شدهاند، آنگاه با یک بُعد ذهنی نگرانکننده در خودِ اخلاق روبهرو خواهیم بود. حداقلش این است که بپذیریم ممکن است کسی در عین صداقت درمورد اخلاق اشتباه کند. ولی از این نقطه تا نقطه بعدی، یعنی اینکه بگوییم شاید این ماییم که داریم اشتباه میکنیم، یا اینکه در وهلهی نخست اصلا حق با هیچکس نیست، فقط یک گام کوچک فاصله داریم.
شاید این نوعی نسبیگراییِ سطحی به نظر بیاید. اما در اینجا گرایشی روانی دخیل است که باید آن را جدی بگیریم. از لحاظ تجربی، وقتی ارزشهای اخلاقی را واقعیتهای عینیِ معتبر در هر زمان و مکانی ندانیم، بلکه آنها را عقاید ذهنیِ متفاوتی در فرهنگها و زمانهای مختلف ببینیم، چه اتفاقی میافتد؟ خب، دستکم در آزمایشگاه، به نظر میرسد که مسیر را گم میکنیم.
در سال ۲۰۱۳، من و روانشناسی با نام کیث هولیاُوْک در دانشگاه یوسیالاِی، در آزمایشی، به شرکتکنندگان شواهدی را نشان دادیم دال بر اینکه برخی اعمال خشونتبار -اعمالی که شرکتکننده نیز میگفت با آنها مخالف است- از نظر افراد دیگر اخلاقا قابلقبول هستند. بهطور مشخصتر، از برخی از شرکتکنندگان خواستیم مقالهای را بخوانند که از حق جوامع برای ختنهی زنان به شرط هماهنگی این کار با باورهای اخلاقیِ آن جامعه دفاع میکرد. یک گروه دیگر مقالهای را خواندند که مدعی بود ختنهی زنان تحت هر شرایطی بد است. یک گروه کنترل هم مقالهای راجع به آشپزی خواندند. شایان ذکر است شرکتکنندگانی که آن مقالهی «نسبیگرایانه» را خوانده بودند، نسبت به شرکتکنندگانی که مقالهی «مطلقگرایانه» را خوانده بودند و نسبت به گروه کنترل، در آزمون بعدی بیشتر تقلب کردند. زیر سوال رفتن یک باور اخلاقی واحد موجب شد رفتار اخلاقی در یک حوزه ظاهرا بیربط کاهش پیدا کند.
راحتتر بود در جهانی زندگی میکردیم که مرتکبین خشونت باور داشتند خشونت اشتباه است و بااینحال مرتکب آن میشدند. ولی جهانی که ما در آن زندگی میکنیم اینطور نیست. امتناع ما از تصدیق این واقعیت بنیادین شاید کمک کرده باشد که مسیر اخلاقی خودمان را بهتر تعیین کنیم، ولی مانع از مداخلات موثر در کاهش آسیبها شده است. بیایید مسالهی فلسفیِ حاصل از پذیرش اختلافنظر اخلاقی درباره خشونت را کنار بگذاریم و ببینیم خود این پیام که خشونت انگیزه اخلاقی دارد چه کمکی در کاهش خشونت به ما میکند؟
سالهاست کوشیدهایم با استفاده از سازوکار زندان، با وضع مقررات محدودکننده برای افرادی که بیماری روانی دارند و با آموزش مجرمان بالقوه که چطور بیشتر روی خودشان کنترل داشته باشند جرایم را کاهش دهیم. در ظاهر ماجرا، همهی این کارها معقول به نظر میآید. اما هیچکدام نتیجه نداده است.
یکی از مهمترین یافتههای علم جرمشناسی این است که افزایش شدت مجازات تاثیر چندانی روی کاهش جرم ندارد. برخلاف آنچه الگوی انتخاب عقلانی پیشبینی میکند، آدمها اساسا حساسیتی به هزینههای بالقوهی جرم ندارند، به همین دلیل تلاش برای کاهش جرم
از طریق سرکوب نتوانسته هزینههای مالی و اجتماعیِ سنگینِ زندانهای پرازدحام را توجیه کند. درعینحال، چون اکثر جرایم خشن را افرادی انجام میدهند که سلامت روان دارند، مقرراتی که بر بیماران روانی تمرکز کند نیز – مثلا عدم صدور جواز خرید اسلحه برای آنها- صرفا به کاهش جزئی جرایم میانجامد.
درنهایت، اگر خشونت از منظر مرتکب آن واقعا یک اشتباه نباشد، آنگاه راهبردهایی که با هدف بالابردن کنترل او بر خودش ارائه میشوند نیز به نتیجه نخواهند رسید. سارق مسلح محکومشدهای با نام دانیل جنیس دربارهی «دورهی آموزشی جایگزینی پرخاشگری» در زندان، که زندانیان محکوم به خشونت ملزم به شرکت در آن هستند، اخیرا چنین گفته است:
کلاس «جایگزینی پرخاشگری» شاید به ما یاد بدهد که چطور اگر دچار سوءتفاهمی ناگهانی شدیم از زدوخورد با هم پرهیز کنیم، ولی واقعیت این است که تقریبا همۀ خشونتهایی که من در زندان دیدهام عمدی و برنامهریزیشده بودهاند… کاملا برعکسِ وضعیتِ از کوره دررفتن که برنامهی «جایگزینی پرخاشگری» میخواهد آن را درمان کند.
منظور اصلا این نیست که بگوییم چنین مداخلاتی هرگز نباید انجام شود، بهویژه اگر هزینهی چندانی نداشته باشند.
بررسیِ بهترِ پیشینه احتمالا فکر خوبی است. اما اگر واقعا میخواهیم نرخ خشونت را پایین بیاوریم، باید روی انگیزههای اخلاقی آن تمرکز کنیم. به زبان ساده، باید کاری کنیم خشونت غیراخلاقی شمرده شود. این باید هم درمورد مرتکبین و هم کسانی که مرتکبین به آنها اهمیت میدهند اتفاق بیفتد. تنها وقتی خشونت از میان خواهد رفت که خشونت در هر رابطهای همچون نقض همهی روابط تلقی شود.
درمورد خشونت با حمایت قانون چه میتوان گفت؟ کسانی در ایالاتمتحده فشار میآورند که پولیس روی لباسش دوربین داشته باشد تا از اقدامات بیرحمانهی آنها جلوگیری شود. آیا این کار جواب میدهد؟ شواهد متعددی وجود دارد که میگوید بعید است افراد وقتی میدانند کسی دارد آنها را تماشا میکند مرتکب رفتاری شوند که معتقدند غیراخلاقی است. ایده این است که اگر پولیس بداند دارد تماشا میشود، آنگاه کاری را که میداند غیراخلاقی است انجام نخواهد داد. ولی اکثر پولیسها و بسیاری از مردم عادی کارهای خودشان را غیراخلاقی نمیدانند. هیچ دادهای نداریم که بگوید افراد وقتی میدانند کسی دارد آنها را تماشا میکند مرتکب رفتاری نمیشوند که فکر میکنند اخلاقا درست است. بنابراین، روشن نیست استفاده از دوربین روی لباس پولیس چقدر مفید خواهد بود، مگر اینکه پیام واضحی از سوی رهبران و فرهنگ جامعه صادر شود که استفاده غیرضروری از خشونت را ممنوع کند.
دیوید کندی، جرمشناس، که برای کاهش خشونت گروهی در بوستون فعالیت میکند، مداخلاتی را به اجرا گذاشته است. قاتلان با رهبران محلی و خانوادههای قربانیان روبهرو میشوند، یعنی کسانی که همگی میگویند قتل نادرست است و اصرار دارند که خشونت علیه هر کسی روابط آنها را با همه از میان میبرد. تحریمهای قانونی نیز وجود دارد، اما بهتنهایی کفایت نمیکنند. مهم است که این پیام از سوی افراد مورد احترام در جامعهی خودِ قاتل صادر شود. چنانکه کندی نیز میگوید: «دیدگاه خود آدمها دربارهی درست و غلط مهمترین است؛ ایدههای کسانی که به آنها اهمیت میدهند و به آنها احترام میگذارند مهمتر است.»
این برنامهها کاملا موفق بودهاند. در آغازِ این مقاله مصاحبهای را از مستند «مزاحمان» نقل کردم، که در آن برنامهی مشابهی در شیکاگو با نام «درمان خشونت» گزارش شده است. نقطهاتکای این برنامه این است که اعضای مورد اعتماد جامعه، قبل از بروز خشونتِ تلافیجویانه، با طرح مطالبات اخلاقیِ متمرکز بر پیامدهای اجتماعی-ارتباطی، دست به مداخله بزنند. مطالعهای دربارهی این برنامه نشان داده است که تیراندازی در مناطقی که این برنامه اجرا شده بین ۱۶ تا ۲۸ درصد کاهش یافته است.
تغییر فرهنگ خشونت ساده نیست. باید ابزاهای ساختاری، اقتصادی، فناورانه و سیاسی در اختیار مردم قرار بگیرد تا بتوانند روابطشان را بهصورت صلحآمیز تنظیم کنند. گروههای اجتماعی باید یاد بگیرند هر کسی را که به دیگران آسیب میرساند شرمسار و طرد کنند. تغییر اگرچه ساده نیست، امکانپذیر است. در گذشته این اتفاق رخ داده، و همین حالا که ما حرف میزنیم هم در حال رخدادن است.
فرهنگها تغییر میکنند. در سطح جهانی، خشونت در حال کاهش است. مردم همهجا دارند راههایی را برای ارضای انگیزههای اخلاقی و اهداف اجتماعی-ارتباطیشان بدون توسل به خشونت مییابند. منظور این نیست که کار ما تمام شده است؛ هنوز انسانها به یکدیگر آسیب میرسانند و هم را میکشند، چون معتقدند که کار درست این است. اما اگر گروههای اجتماعی آنان کاری کنند که احساس کنند نباید خشونت به خرج دهند، خشونت نخواهند ورزید. روزی که همه، در همهجا، بهراستی باور کنند که خشونت اشتباه است، کار ما تمام میشود.