تحلیل

ديگر حرف‌زدن درباره‌ی «اختلاف نسل‌ها» بس است

نویسنده: لویی مناند

منبع: ترجمان

کشف اینکه می‌توانید با تبلیغ کالا برای نوجوانان پول دربیاورید به اوایل دهه‌ی چهل میلادی بازمی‌گردد، از همان زمانی که اصطلاح «فرهنگ جوانان» برای اولین بار در آثار مکتوب به چشم خورد. وقوع آن رویدادها در آن برهه‌ی خاص دلیلی داشت: دبیرستان. در سال ۱۹۱۰، بیشترِ جوانان کار می‌کردند، فقط چهارده درصد از افراد چهارده تا هفده‌ساله همچنان به تحصیل در مدرسه ادامه می‌دادند. بااین‌همه، در سال ۱۹۴۰، این رقم به هفتادوسه درصد رسید. فضای اجتماعی تازه‌ای بین وابستگی کودکی و استقلال بزرگ‌سالی باز شده بود و گروه سنی جدیدی پا به عرصه گذاشته بود:«جوانان».

نرخ تحصیل در دبیرستان همچنان روند افزایشی داشت. تا سال ۱۹۵۵، هشتادوچهار درصد از آمریکایی‌هایی که در سن دبیرستان بودند به مدرسه می‌رفتند (این رقم در اروپای غربی شانزده درصد بود). سپس، بین سال‌های ۱۹۵۶ و ۱۹۶۹، میزان ثبت‌نام در دانشگاه در ایالات متحده بیش از دو برابر شد، و گروه سنی «جوانان» از یک بازۀ چهارساله به بازه‌ای هشت‌ساله تبدیل شد. تا سال ۱۹۶۹، دیگر طبیعی بود که همه‌جا حرف از سبک و سیاق، ارزش‌ها و سلایق جوانان باشد: حدود نیمی از جمعیت کمتر از بیست‌وپنج سال داشتند.

در حال حاضر، کمی کمتر از یک‌سومِ جمعیت زیرِ بیست‌وپنج‌سال هستند، اما جوانان هنوز هم مصرف‌کنندۀ بزرگ بسترهای رسانه‌های اجتماعی، سرویس‌های استریم، بازی‌های رایانه‌ای، موسیقی، مُد، گوشی‌های هوشمند، اپلیکیشن‌ها و هر نوع کالای دیگر هستند، از اسکیت‌بردهای موتوردار گرفته تا بطری‌های آبِ سازگار با طبیعت. برای حفظ گردش این بازار و برای آنکه صنعت مشاوره چیزی برای فروش به مؤسساتی داشته باشد که می‌خواهند کارکنان جوان خود را درک کنند (یا به عبارت دیگر، بهره‌وری آن‌ها را بالا ببرند)، مفهومی اختراع کرده‌ایم که امکان بازتعریف فرهنگ جوانان را به‌صورت دوره‌ای مهیا می‌کند. و آن مفهومِ نسل است.

این اصطلاح از قابلیت زیستی تناسلی انسان به عاریت گرفته شده است. در ساختار خویشاوندی، والدین و خواهران و برادران آن‌ها «نسل قدیم‌تر» را تشکیل می‌دهند، و فرزندان والدین و فرزندانِ خواهران و برادرانشان «نسل جوان‌تر» هستند. به‌طور سنتی، گفته می‌شود که در گونۀ ما انسان‌ها مدت زمانی که طول می‌کشد تا نسل جوان‌تر به نسل قدیم‌تر بدل شود چیزی در حدود سی سال است (این زمان برای مگس‌های میوه دَه روز است). این واژه در کتاب مقدس عبری به همین معنا به کار رفته، و هرودوت گفته است که یک قرن را می‌توان معادل سه نسل پنداشت.

در حدود سال ۱۸۰۰، کاربرد این واژه از حوزۀ خانواده به جامعه تعمیم داده شد. عقیدۀ تازه بر این بود که افرادی که در بازه‌ای معین، معمولاً بازۀ سی‌ساله، به دنیا می‌آیند متعلق به يک نسل‌اند. این ادعا نه در زیست‌شناسی و نه در هیچ حوزۀ دیگری پایه و اساس محکمی ندارد، اما راهی پیش پای دانشمندان و متفکران اروپایی گذاشته است تا، از طریق آن، از موضوعی سر درآورند که تمام فکر و ذکرشان را مشغول کرده بود: تغییر اجتماعی و فرهنگی. علت تغییر چیست؟ می‌توانیم آن را پیش‌بینی کنیم؟ می‌توانیم مانعش شویم؟ شاید دلیل تغییر جوامع این است که مردم هر سی سال یک بار تغییر می‌کنند.

تا پیش از سال ۱۹۴۵، بیشتر افرادی که به نظریه‌پردازی پیرامون نسل‌های مختلف مشغول بودند از سبک‌های ادبی و هنری و گرایش‌‌های غالب فکری در هر نسل صحبت می‌کردند، مثلاً تغییر از رمانتیسیسم به واقع‌گرایی، یا از لیبرالیسم به محافظه‌گرایی. کارل مانهایمِ جامعه‌شناس، در مقالۀ مهمی که در ۱۹۲۸ منتشر کرد، از عبارت «واحدهای نسلی» برای اشاره به نویسندگان، هنرمندان و چهره‌هایی سیاسی استفاده کرد که، خودآگاهانه، شیوه‌های نوینی را برای انجام کارها برگزیده بودند. مانهایم به بررسی گرایش‌های غالب در جمعیت‌های وسیع‌تر نمی‌پرداخت. فرض او بر این بود که فرهنگِ آنچه نامش را «جوامع رعیت» گذاشته بود تغییری نمی‌کند.

نظریۀ نسل‌ها در قرن نوزدهم دو صورت داشت. از دید برخی متفکران، تغییر نسل علتِ تغییرات اجتماعی و تاریخی بود. نسل‌های جدید شیوه‌های جدیدی را برای اندیشه و عمل به دنیا عرضه می‌کنند و باورها و عادات کهنه را دور می‌اندازند. این امر جامعه را جوان نگه می‌دارد. نسل‌ها نبض تاریخ‌اند. برخی دیگر از نویسندگان معتقد بودند نسل‌ها ازآن‌رو با هم تفاوت دارند که اعضایشان رد و نشانی از رویدادهای تاریخی‌ای که از سر گذرانده‌اند با خود به همراه دارند. نسل‌ها تغییر می‌کنند چون ما تغییر می‌کنیم، نه برعکس.

ردپایی از هر دو فرضیه‌ی نبض و فرضیۀ رد و نشان در صحبت‌های امروزمان دربارۀ نسل‌ها وجود دارد. به عقیدۀ ما، تاریخ اجتماعی و فرهنگی ریتمی دارد که با گروه‌بندی‌های نسلی مرتبط است، نظیر اینکه هر نسل توسط رویدادهایی تاریخی، مثل جنگ ویتنام، یازده سپتامبر، کووید۱۹، شکل گرفته یا اثراتش را با خود به همراه دارد. اما از سوی دیگر نیز، بر این باوریم که جوانان فرهنگ، سلایق و ارزش‌های مختص به خودشان را می‌سازند، و این فرهنگِ جدید جایگزینِ فرهنگ نسل پیشین می‌شود.

 

امروزه، گسترۀ زمانی هر نسل معمولاً حدود پانزده سال در نظر گرفته می‌شود (اگرچه اکنون، در ایالات متحده، میانگین سن زنانی که برای اولین بار صاحب فرزند می‌شوند بیست‌وشش سال، و میانگین سنی مردانی که برای اولین بار صاحب فرزند می‌شوند سی‌ویک سال است). فرض بر این است که افرادی که در هر دورۀ پانزده‌ساله به دنیا می‌آیند مجموعه‌خصایصی

با  خود دارند که آن‌ها را از افرادی که زودتر یا دیرتر به دنیا آمده‌اند متمایز می‌سازد.

اما چنین فرضی مستلزم این است که چشم‌بسته قبولش کنیم. نخست اینکه، هیچ مبنای تجربی‌ای برای اثبات این ادعا وجود ندارد که تفاوت‌های درون هر نسل کمتر از تفاوت‌های مابین چند نسل باشد (آیا اشتراکات شما با پدر و مادرتان کمتر از اشتراکاتی است که با فردی نادیده اما هم‌سن‌وسال خود دارید؟). علاوه‌براین، به نظر می‌رسد چنین نظریه‌ای ایجاب می‌کند که ارزش‌ها، سلایق و تجربیات فرد متولد ۱۹۶۵، یعنی نخستین سال از نسل ایکس، با فرد متولد ۱۹۶۴، یعنی آخرین سال از نسل انفجار جمعیت (۱۹۴۶ تا ۱۹۶۴)، فرق داشته باشد. و اینکه فرد متولد آخرین سال نسل ایکس، یعنی ۱۹۸۰، با متولدین ۱۹۶۵ یا ۱۹۷۰ شباهت‌های بیشتری داشته باشد تا متولدین ۱۹۸۱ یا ۱۹۹۰.

هر کسی می‌داند که چنین تاریخ‌گذاری دقیقی مضحک است، اما اگرچه می‌دانیم که این مرزهای زمانی ممکن است اندکی هم‌پوشانی داشته باشند، باز هم تصور می‌کنیم که خطی آشکار باید تفاوت‌های‌ نسلی را از هم متمایز کند. مردم طوری حرف می‌زنند که انگار برای نسل ایکس دی‌ان‌اِی منحصر به خودشان وجود داشته است -چیزی که در قرن نوزدهم «نیروی حیاتی» نسلی خوانده می‌شد- این در حالی است که تفاوت بین نسل انفجار جمعیت و نسل ایکس، تقریباً، همان‌قدر بامعناست که تفاوت بین متولدین برج اسد و سُنبله معنا‌دار است.

البته، همین حرف را می‌شود دربارۀ دهه‌ها هم زد. هر سال، نظیر هر نسل زیستی، چیزی قابل‌اندازه‌گیری است، معادل مدت زمانی است که طول می‌کشد تا زمین به دور خورشید بچرخد. اما در طبیعت چیزی نیست که معادل یک دهه، یا قرن یا هزاره، باشد. این نوع لغات برای سهولت و بر این اساس ساخته شده‌اند که ما ده انگشت بیشتر نداریم.

با هم‌ی این‌ها ما سرخوشانه راجع‌به «دهه‌پنجاهی‌ها» و «دهه‌شصتی‌ها» کلی‌گویی می‌کنیم، طوری که انگار هر یک، به‌اصطلاح، نیروهای حیاتی کاملاً متمایزی دارند. دهه‌ای پنداشتنِ پدیده‌ها عمیقاً در ما نهادینه شده است. برای اکثر ما، جملۀ «آن دختر دهه‌هفتادی است» اطلاعات گویاتری با خود به همراه دارد تا جملۀ «آن دختر متولد نسل ایکس است». از این منظر، نسل‌ها صرفاً راهی نو برای تقسیم‌بندی طیف مکان‌زمان هستند و، درست به اندازۀ دهه و قرن، و شاید کمی کمتر از آن‌ها، من‌درآوردی هستند. به‌این‌ترتیب، پرسش این نیست که «آیا نسل‌ها واقعی‌اند؟». مسئله این است که «آیا کمکی به فهم چیزی می‌کنند یا خیر؟» .

بابی دافی، نویسندۀ کتاب افسانۀ نسل‌ها، می‌گوید بله کمک‌کننده‌اند، اما نه آن‌قدرها که مردم تصور می‌کنند. دافی استاد علوم اجتماعی کینگز کالج لندن است. استدلال او این است که نسل‌ها فقط یکی از سه عاملی هستند که تغییرات نگرش‌ها، باورها و رفتارها را توضیح می‌دهند. آن دو عامل دیگر عبارت‌اند از رویدادهای تاریخی و «اثرات چرخۀ زندگی» یا، به عبارت دیگر، تغییرات افراد در طول عمرشان. کتاب او، با مجموعه‌ای از نمودارها و آمار قابل‌توجه، نشان می‌دهد که رویدادها و افزایش سن در تعامل با گروه‌بندی‌های سنی چطور می‌توانند تفاوت‌های موجود در نگرش‌های نژادی، شادکامی، نرخ خودکشی، گرایش‌های سیاسی -و هر چیز دیگری که فکرش را بکنید- توضیح بدهند، چراکه او معتقد است سه عاملی که معرفی کرده همه‌چیز را توضیح می‌دهند.

یافتۀ کلی دافی این است که گروه‌های سنی مختلف، خیلی بیشتر از آن چیزی که در بحث از نسل‌ها گفته می‌شود، به هم شبیه‌اند، و یکی از دلایل چنین بحث‌هایی، به گمان او، صنعت مشاوره است. او می‌گوید، در سال ۲۰۱۵، مؤسسات آمریکایی حدود هفتاد میلیون دلار برای مشاوره‌های نسلی هزینه کرده‌اند (که حقیقتاً خیلی هم زیاد به نظر نمی‌رسد). او می‌پرسد «چه اختلاف نسلی در محیط‌های کاری وجود دارد؟» و پاسخ می‌دهد: «تقریباً هیچ».

دافی مهارت بسیاری دارد در اینکه از داده‌ها استفاده کند تا بسیاری از خصوصیات آشنای نسل‌ها را از هم تفکیک کند. او می‌گوید هیچ شواهدی مبنی بر «همه‌گیری تنهایی» در میان جوانان، یا افزایش نرخ خودکشی در دست نیست. کاهش فعالیت جنسی در ایالات متحده و انگلستان مسئله‌ای فراگیر در میان کل جمعیت است، نه فقط در میان جوانان.

دافی می‌گوید که نگرش افراد نسبت به جنسیت در آمریکا بیشتر با گرایش سیاسی آن‌ها در ارتباط است تا با سن‌وسالشان، و اینکه در اروپا، به‌هیچ‌وجه، تقسیم‌بندی سنیِ بارزی در به‌رسمیت‌شناختن تغییرات اقلیمی وجود ندارد. او می‌گوید «تقریباً هیچ شواهدی» وجود ندارد که نشان دهد نسل زِد (متولدین ۱۹۹۷ تا ۲۰۱۲ که دانشجویان فعلی را هم در بر می‌گیرد) اخلاق‌گراتر از سایر نسل‌ها باشد. وقتی پای تحریم شرکت‌ها از سوی مصرف‌کنندگان و نظایر آن به میان می‌آید، «به نظر می‌رسد که ‘فرهنگ فسخ’ بیشتر دغدغۀ میان‌سالان باشد». او نگران است که از کلیشه‌های نسلی-مثلاً زودرنج و سازش‌ناپذیر و زیادی دغدغه‌مند دانستنِ نسل زد- برای دامن‌زدن به آتش جنگ‌های فرهنگی بهره‌برداری شود.

این کلیشۀ زودرنجِ سازش‌ناپذیر و زیادی دغدغه‌مند موضوع کتاب شرحی بر نسل زد است که دفاعی است جانانه از ارزش‌ها و باورهای دانشجویان امروز. این کتاب چهار مؤلف دارد، روبرتا کتز، سارا اوگیلوی، جین شاو، و لیندا وودهِد -که به‌ترتیب انسان‌شناس، زبان‌شناس، تاریخ‌دان و جامعه‌شناس هستند، درضمن، کتابْ خود را پژوهشی علمی‌اجتماعی معرفی می‌کند که شامل «ضمیمۀ روش‌شناختی» هم هست. اما بیشتر شبیه چیزی است که می‌توان نامش را قوم‌نگاری روزنامه‌نگارانه گذاشت: ارائۀ تصویری از گونه‌های اجتماعی به‌واسطۀ مصاحبه و داستان.

مؤلفان این کتاب جوهرۀ اصلی فرضیۀ نبض را به خدمت گرفته‌اند. آن‌ها نسل زد را عاملان تغییر می‌دانند، نسلی که فرهنگ جوانانی را خلق کرده است که می‌تواند جامعه را دگرگون کند (این واقعیت برای مؤلفان هیچ اهمیتی ندارد که، در زمان اتمام پژوهش‌هایشان برای این کتاب در سال ۲۰۱۹، تقریباً سنِ نیمی از نسل زد زیر شانزده سال بود، درست همان‌طور که حتی دانستن این واقعیت که بیش از نیمی از نسلِ انفجار جمعیت،

«شرح‌دادن» مردم، جویاشدن از افکار آن‌ها و بعد بازگوکردن پاسخ‌هایشان جامعه‌شناسی به حساب نمی‌آید

در زمان وودِستاک۱ در سال ۱۹۶۹، کمتر از سیزده سال داشته‌اند باز هم باعث نمی‌شود که مردم دست از کلی‌گویی دربارۀ این نسل بر‌دارند).

این کتاب براساس مصاحبه‌های یک‌ساعته با صدوبیست دانشجو در سه دانشگاه نوشته شده است، دو دانشگاه در کالیفرنیا (استنفورد و کالج محلی و خوشنام فوت‌هیل) و یکی در انگلستان (لنکِستر). مؤلفان توضیح می‌دهند که مصاحبه‌شوندگان «از طریق تبلیغات شفاهی و شبکۀ ارتباطات فردی» انتخاب شده‌اند، روشی که بسیار شبیه به روش خودانتخابی به نظر می‌رسد. در هر صورت (همان‌طور که خود مؤلفان نیز بی‌هیچ ندامتی به آن اعتراف کرده‌اند)، به‌سختی می‌توان چنین نمونه‌ای را تصادفی دانست.

مؤلفان می‌گویند مصاحبه‌ها تماماً توسط دستیاران اساتید، که خودشان دانشجو بودند،  انجام شده‌اند، این یعنی هیچ نظارتی بر عمق یا سمت‌وسوی مصاحبه‌ها وجود نداشته است، مگر اینکه دستیاران سؤالات را از روی نوشته‌ای خوانده باشند. گروه‌های کانونی‌ای هم وجود داشته‌اند که، در آن، دانشجویان دربارۀ زندگی‌شان، بیشتر، با دوستان خود صحبت کرده‌اند، فعالیتی که در اتاق پژواک انجام شده است. کمترین کاری که روزنامه‌نگاران، یا قوم‌نگاران معروف، باید انجام دهند این است که دست‌کم سوژه‌هایشان را از نزدیک ملاقات و مشاهده کنند. هیچ معلوم نیست که چرا مؤلفان احساس کرده‌اند که لازم است خود را به این شکل کنار بکشند، خصوصاً با توجه به اینکه نمونه‌شان هم بسیار گزینش‌شده است. برای همین است که ما می‌مانیم و مجموعه‌ای نقل‌قول که از بافت اصلی خود جدا شده‌اند. گفته‌های شرکت‌کنندگان در این مصاحبه‌ها در همان سطح ظاهری پذیرفته شده‌اند.

مؤلفان فهرستی از لغات را نیز ضمیمۀ مصاحبه‌های دانشجویان کرده‌اند تا برای درک مفهوم واژگان و میم‌هایی که جوانان به‌وفور از آن‌ها استفاده می‌کنند به آن مراجعه شود، همچنین دو نظرسنجی نیز در مصاحبه‌ها گنجانده شده که توسط یکی از مؤلفان (وودلند) طراحی شده و یک شرکت نظرسنجی اینترنتی، به نام YouGov، آن را در میان افراد هجده تا بیست‌وپنج‌ساله در آمریکا و انگلستان به انجام رسانده است.

بین نتایج نظرسنجی و گفته‌های دانشجویان در مصاحبه مغایرت عجیبی وجود دارد، اما مؤلفان می‌کوشند تا آن را کم‌اهمیت جلوه دهند. نظرسنجی‌های YouGov نشان داده‌اند که نودویک درصد از تمام افراد هجده تا بیست‌وپنج‌ساله، چه آمریکایی و چه بریتانیایی، مرد یا زن بوده‌اند و تنها چهار درصد خود را دارای جنسیت سیال یا غیردوگانه معرفی کرده‌اند (پنج درصد از پاسخ به این سؤال امتناع کرده‌اند). این یافته‌ها با آنچه از مصاحبه‌ها برمی‌آید مطابقت ندارد، مصاحبه‌ها حاکی از آن‌اند که تعداد جوانانی که جنسیت سیال یا غیردوگانه دارند باید خیلی بیش از این‌ها باشد، به همین خاطر، مؤلفان می‌گویند ما نمی‌دانیم که منظور شرکت‌کنندگانِ نظرسنجی از «مرد» و «زن» دقیقاً چه بوده است. خب اگر این‌طور بود، باید منظورشان را می‌پرسیدند.

مؤلفان هیچ‌یک از ویژگی‌هایی را که به نسل زد نسبت می‌دهند با اثرات به‌جامانده از رویدادهای تاریخی مرتبط نمی‌دانند -به‌جز یک استثنا: ظهور «شبکۀ گستردۀ جهانی». نسل زد نخستین نسلی است که «دیجیتال به دنیا آمده‌ است». از این واقعیت معمولاً برای کلیشه‌سازی دربارۀ جوانان استفاده می‌شود، به عنوان نسلی که به صفحه‌نمایش معتاد است، اسیر تلفن‌های هوشمند است، نسبت به نمودِ خود در رسانه‌های اجتماعی وسواس دارد، و چیزهای دیگر. اینترنت «فرهنگ» این نسل است. تارهای این «شبکه» آن‌ها را به دام انداخته است. مؤلفان کتاب شرحی بر نسل زد، با قاطعیت، چنین نقدی را رد می‌کنند. آن‌ها به ما اطمینان می‌دهند که نسل زد «هم قابلیت‌ها و هم مضرات فناوری را می‌شناسد» و «دربارۀ فناوریِ شکل‌دهندۀ زندگی‌‌اش از آگاهی انتقادی» برخوردار است.

Related Articles

جواب دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button